اگر کره جغرافیای روی میزتان را چرخاندهاید و سپس انگشتتان روی کشور آلمان قرار گرفته احتمالا دستتان لرزیده است. سفر به آلمان دشوار است، زیرا احتمال دارد بسیاری از جذابیتهای این سفر را به خاطر نشناختن کافی و یا نداشتن زمان از دست بدهید. برای سفر به آلمان باید به اندازه خراب کردن دیوار برلین هیجان و انرژی داشته باشید زیرا تنوع جاذبههای آن به قدری است که برای هر سلیقهای پاسخی منحصر به فرد است. موسیقی و معماریای که در یک سفر به آلمان شما را تسخیر خواهد کرد وسوسهبرانگیزتر است یا پارکهایی پر از کاخهای مجلل و کلیساها و قلعههای قرون وسطایی؟
اطلاعات کلی و تاریخ و جغرافیای آلمان
مساحت آلمان ۳۵۶۹۵۹ کیلومتر مربع است. پر جمیعتترین کشور اتحادیه اروپا که از لحاظ تعداد دهکدهها و روستاهای کوچکی که توریستها عاشق آنها هستند بسیارغنی است. بخش شمالی آلمان را دریاچههایش گرفتهاند و جنگلهای خاص خودش در مرکز آن هستند. بزرگترین رود راین در جنوب آلمان کنار کوهها و تپههایش جاری است. بخشی از رود دانوب هم در آلمان قرار دارد. آلمان یکی از پرجمعیتترین کشورهای اروپایی است که مهاجران غیرآلمانی زیادی به خود دیده است. در دو جنگ جهانی اول و دوم شکست خورده است اما خیلی سریع خود را از بیماری جنگ نجات داده است. یکی از بهترین کشورها محسوب میشود که توانسته است حتی از آسیبهای جنگ به عنوان جاهای دیدنی و توریستی بهره بگیرد. اگر دوست ندارید سفرتان تنها در اسارات جنبههای توریستی باشد که احساس میکنید تاریخ ندارد آلمان مقصد مناسبی است زیرا موسیقیدانها و متفکرانی باخ، نیچه، گوته و شیلر سایه خود را بر زیبایی های این کشور پهن کردهاند. از لحاظ اقتصادی هم همین کافی است که بدانید آلمان کشور اتوموبیلهایی مثل مرسدس، پورشه و بیامو است.
واحد پول: یورو زبان رسمی مردم: آلمانی کد کشور :+49 ولتاي برق شهری: 230ولت ختلاف ساعت آلمان با ایران: 2 ساعت و 30 دقیقه دولت: جمهوری فدرال
اولین مقصد شما در آلمان یکی از فرودگاههای آن است. برای کشوری مثل آلمان که سرآمد اقتصاد سبز قاره اروپا است طبیعی است که فرودگاههای مهم زیادی داشته باشد. شما حتی میتوانید برای سفر بین شهرها از فرودگاههای مختلف استفاده کنید.
در فرودگاههای آلمان انتظار کشیدن به کاری جذاب تبدیل میشود. زیرا هرآنچه انتظار ندارید در فرودگاه پیدا کنید در آنجا مییابید. مثلا میتوانید یک سالن یوگا یا اتاق ماساژ پیدا کنید تا از هرگونه استرس خالی شوید یا کودکانتان را به سرزمین بچهها بفرستید تا با امکانات آنجا سرگرم بشوند. دیدن کنسرت زنده در زمان میل کردن خوراک و دیدن تصاویر و فیلمهای جذاب روی پردههای بزرگ از امکانات دیگر برخی فرودگاههای آلمان است.
معمولا مهمترین فرودگاهها در غرب آلمان قرار دارد. از مهمترین فرودگاههای آلمان فرودگاه فرانکفورت، برلین و فرودگاههای مونیخ و هامبورگ است. فرودگاه فرانکفورت جزو چهارمین فرودگاه شلوغ اروپا محسوب میشود. نکته جالب این است که داخل و اطراف بسیاری از فرودگاههای آلمان هتلهای مناسبی وجود دارد که مستقیم به ترمینال وصل میشوند.
بهترین زمان برای سفر به آلمان
آلمان مقصدی برای تمام طول سال است اما با توجه به نوع سفرتان میتوانید زمان مناسبی پیدا کنید. نکتههایی که در ادامه میآیند شما را بهتر راهنمایی میکنند:
اگر به طبیعت علاقه دارید و قرار است در آلمان بیشتر وقتتان در طبیعت و به دور از مکانهای سقفدار باشید چه بهتر که از ماه می تا سپتامبر آنجا باشید. ترجیح میدهید آلمان را همراه با تعداد زیادی گردشگر از سرتاسر جهان تجربه نکنید بهتر است بهار و پاییز به آلمان بروید که در آن زمان مناظر منحصر به فرد و مخصوص خود را دارد. اگر به اسکی و ورشهای زمستانی علاقه دارید، بهتر است به یاد داشته باشید که دسامبر تا اواخر مارس بهترین زمان برای پیست اسکی است که برای خود آلمانیها یک اتفاق مهم محسوب میشود. اگر عاشق فستیوالها و دسته دسته تماشاگر و آدمهای مختلف هستید، با افزایش دما هوا رفته رفته قیمت هتلها و پروازها هم زیاد میشود اما پشت این گران شدن دلیل خوبی است. درواقع بسیاری از گردشگران در این روزها آلمان را ملاقات میکنند و برخی از فستیوالهای مهم هم در این روزها آغاز میشوند. حیف است به آلمان بروید و کارناوالها و جشنهای آلمان را از دست بدهید. برای همین یکی دیگر از عواملی که روی زمان سفر شما تاثیر میگذارند همین فستیوالهای آلمان است.
هزینه سفر به آلمان
تنها محدودیت شما در سفر به آلمان زمان نخواهد بود. هزینه هم یکی دیگر از آن چالشهایی است که نیاز به برنامهریزی دارد. دانستن هزینههایی چون حمل و نقل یا بازدید از مکانهای تاریخی باعث میشود اولویتهای شما در برابر اخطارهایی مثل کمبود بودجه آسیبناپذیر بمانند. مثلا اگر حتما بخواهید یک کنسرت مهم در آلمان را شرکت کنید، اما این کنسرت در روز آخر سفر شما باشد باید مقداری صرفهجویی کنید. علاوه بر این باید به هزینه سوغاتی از آلمان هم گوشه چشمی داشته باشید.
هزینه حمل و نقل در سفر به آلمان
در سفر به آلمان حمل و نقل بین شهری از طریق قطار هزینه بسیار بالا است. اما گوش به زنگ باشید زیرا برای سفرها تخفیفات ویژهای در نظر گرفته میشود.
هزینهی بلیط اتوبوسهای درون شهری هم ۱ تا ۲ یورو برای هر نفر است. استفاده از تاکسی و وسایل حمل و نقل شبیه این در اروپا تا حدی تجملاتی محسوب میشود. اما یک راه حل هم وجود دارد که تندرستی شما را هم تضمین میکند: استفاده از دوچرخههایی که در آلمان اجاره میدهند. اجاره روزانه هر دوچرخه ۱۸ یورو است.
هزینه اقامت به آلمان باز هم بستگی به انتخابهای شما دارد. انتخاب شما بین هتلها، آپارتمانهای حاشیهی شهر و مهمانپذیرها خواهد بود.
اما صبر کنید، درست است. حتما با خودتان میگویید سفر به آلمان بدون تجربه گذراندن چند شب در یکی از آن هتلهای اروپایی که فقط در فیلمهای سینمایی دیدهاید حیف است. مثلا کسی هست که دوست نداشته باشد خوابیدن در یک معماری قرن سیزدهمی را تجربه نکند؟ هتل مارکوستورم در رتونبرگ آلمان ۵۰۰ سال است که برای اقامت مسافران استفاده میشود.
یا شاید هم خوابتان درمورد هتلی با اتاقهای مجهز و بزرگ با هتل رادیسون بلو در برلین تعبیر شود. اما فراموش نکنید اقامت در خود این هتلها به تنهایی یک جاذبه کامل هستند و به همین دلیل گران هم هستند. اقامت در هتلهای سه ستاره به بالا بیش از ۱۰۰ یورو خرج دارد.
سایر مخارج سفر به آلمان
در آلمان بلیط سینما ارزان است اما وقتی پای بلیط اپرا و تئاتر و کنسرت وسط بیاید متوجه تفاوت چشمگیر آن میشوید. هرچند این تفاوت را با کیفیت آنها هم متوجه میشوید. قیمت ورودی آنها بین ۵۰ تا ۱۵۰ یورو متغیر است. قیمت ورودی موزهها در آلمان برای هر نفر ۱۰ تا ۱۵ یورو است. به طور کلی یک گشت و گذار یک روزه در آلمان را میشود ۲۸ یورو برآورد کرد.
هشدار: همه حقوق این مطلب متعلق به سایت دفتر ترجمه رسمی ۹۹۸ (فرنام) است و استفاده غیر مجاز از آن موجب تعقیب قانونی است. برای اطلاع از چگونگی استفاده مجاز از این مطلب اینجا را بخوانید.
https://farnamtb.com/wp-content/uploads/2022/01/travel-to-germany.jpg563845محمد ربیعیhttps://farnamtb.com/wp-content/uploads/2021/12/farnam-logo.pngمحمد ربیعی2022-01-12 18:45:282022-02-28 12:49:32سفر به آلمان
سرزمین های شمالی با در بر گرفتن حدود ۴۰ درصد از کل زمین های خاکی کشور کانادا، منطقه ای شاخص اما مرموز از کانادا است. ممکن است ایگلوها، آیس برگها، خرس های قطبی، شکارچیان خوک آبی و شفق قطبی برخی از سمبل های شناخته شده کانادا باشند، اما آنها در بخشی از یک کشور یافت میشوند که عده معدودی از آن بازدید می کنند.
سه قلمرو شمالی کانادا با وجود جمعیت کم، ضعف اقتصادی و آب و هوایی که غالبا غیرقابل تحمل است، جزء منزوی ترین مناطق کشورهستند و به راحتی توسط همه، جز کسانی که در آنجا زندگی می کنند، نادیده گرفته می شوند. با این وجود، زندگی در شمال برای کسانی که به اندازه کافی برای زندگی در آنجا سرسخت هستند، می تواند منبع غرور بزرگی باشد- سمبل توانایی انسان برای غلبه بر برخی مسیرهای سخت طبیعت در راه دنبال کردن سبک زندگی خودمختار سنتی که عده معدودی از کانادایی ها برای قرن ها از آن بهره برده اند. هرچند، برای کسانی که به اندازه کافی برای انجام این کار سرسخت هستند، زندگی در شمال می تواند منبع غرور و افتخار بزرگی باشد – نمادی از توانایی انسان برای غلبه بر برخی از سخت ترین مسیرهای طبیعت در راه دستیابی به سبک زندگی خودکفای سنتی که تعداد کمی از کانادایی ها برای قرن ها از آن بهره مند بوده اند.
جغرافیا
“شمال” کانادا شامل تمام زمین های بالای شصتمین مدار کشور است که به سه قلمرو (از غرب به شرق) تقسیم می شود: یوکان (Yukon)، سرزمین های شمال غربی (Northwest Territories) و نوناووت (Nunavut). بالای 90 درصد از اراضی در هر سه ایالت کاملاً غیرقابل سکونت هستند، بیابانی بی ثمر از سنگ، یخ و برف، بدین معنا که مناطق مسکونی یا در نواحی جنوبی یا نزدیک ساحل یک دریاچه، رودخانه یا اقیانوس هستند. با این وجود، “مناطق مسکونی” بسیاری به چشم بیننده میخورد. حتی در شهرهای بزرگتر شمال، پایین تر رفتن از 40˚- (C) به هیچ وجه غیر معمول نیست.
در کنار مناظر برفی و عموماً بی درخت، معروف است که شمال کانادا همان “سرزمین خورشید نیمه شب” افسانه ای است. به دلیل نزدیکی به مدار شمالگان، روزهای شمالی می تواند در تابستان ۲۴ ساعت پیاپی نور خورشید و در زمستان ۲۴ ساعت تاریکی مطلق را به همراه داشته باشد. بعنوان مثال، یلونایف (Yellowknife)، پایتخت قلمروهای شمالی، در ماه ژوئن ۱۹ ساعت پیاپی نور خورشید دریافت میکند، در حالیکه در دسامبر متوسط دریافت نور خورشید حدود پنج ساعت است.
شمالی ترین منطقه کانادا که از مجموعه ای از جزایر بزرگ در اطراف مدار شمالگان – که مرتفع ترین نقطه کره زمین است – تشکیل شده است، خواستگاه زمینی یخ زده، بی ثمر، خشک و بدون ویژگی است که از آن بعنوان زمین آموزش فضانوردان استفاده میشد.علیرغم دماهای جنب شمالگان، دانشمندان این قلمرو را از نظر فنی بیابانی تلقی میکنند، چراکه تقریبا هیچ رطوبت و بارشی در آن وجود ندارد و تعداد کمی از موجودات زنده می توانند در آن دوام بیاورند.
تاریخچه شمال کانادا
برخلاف بقیه کشور، شمال کانادا از سطح اسکان اروپایی بسیار کمی برخوردار بود، زیرا آنها بخش اعظم این سرزمین را نامطلوب می دانستند. بنابراین جمعیت قلمرو شمال غربی و نوناووت هنوز اکثریت بومی هستند، در حالیکه در یوکان حدود ۲۳ درصد از جمعیت بومی هستند. بسیاری از این مردمان بومی که به “اینوئیت” معروف هستند، فرهنگ ها و سنت هایی را حفظ می کنند که قرن ها بدون تغییر باقی مانده است و در بعضی از جوامع روستایی، شیوه زندگی شکارچیان گردآوری کننده معیشت هنوز بکار گرفته می شود.
کاوشگران اسکاندیناویی از سوئد و دانمارک نخستین اروپاییانی بودند که سرزمین های شمال کانادا را کشف کردند و اگرچه در نهایت تصمیم گرفتند تا گرینلند (Greenland) و ایسلند (Island) را که در نزدیکی آنها بودند، کانون امپراطوری شمالگان خود قرار دهند، اما اماکن بسیاری از مناطق شمال کانادا مانند “جزایر سوردروپ”(Sverdrup Islands) یا “دریای شاهزاده گوستاف آدولف” (Prince Gustaf Adolf Sea) هنوز نام هایی اسکاندیناوی دارند. بازرگانان خز فرانسوی و انگلیسی برای اولین بار در اواسط دهه ۱۶۰۰ به شمال کانادا مهاجرت کردند و از مستعمرات خود در سواحل آتلانتیک به سمت غرب حرکت کردند. در سال ۱۶۷۰، انگلیسی ها ادعایی بزرگ مبنی بر مالکیت بخش اعظم شمالی ترین منطقه آمریکای شمالی کردند و قلمرو گسترده “روپرتز لند”(Ruper’s Land) را نام گذاری نمودند و کنترل سیاسی را در دستان “شرکت خلیج هادسون” بریتانیایی قرار دادند. شرکت خلیج هادسون که اجازه استقلال گسترده ای را از لندن کسب کرده بود، برای مدت دو قرن از طریق سلطه بی رحمانه تجارت پر منفعت خز کانادایی ها بزرگ و ثروتمند شد ونیمه شمالی قاره را با پایگاه های نظامی و قرارگاه های تجارتی و بازرگانی که به تدریج به روستاها و شهرها تغییر یافتند نقطه گذاری نمودند (تا به امروز، بسیاری از شهرهای شمالی همچنان “دژ” فلان یا “دژ” بهمان نامیده میشوند).
در سال ۱۸۷۰، انگلیسی ها تصمیم گرفتند كه دولت برای مدیریت شمال نسبت به شركتها مناسب تر است و پذیرفتند تا “روپرتز لند را به دولت تازه تشكیل شده كانادا بفروشند. در سالهای پس از آن، این سرزمین به قطعات بسیاری تقسیم شد. بخش جنوبی که آب وهوایی گرمتر، جمعیتی بزرگتر و زمین کشاورزی بهتری داشت، تبدیل به “استان های پریری مانیتوبا (Manitoba) (۱۸۷۰)، ساسکاچوان (۱۹۰۵) (Saskatchewan) و آلبرتا (۱۹۰۵) (Alberta) شد، در حالیکه نیمه جنوبی کم جمعیت تر که از نظر اقتصادی از مطلوبیت کمی برخوردار بود یک قرن بعد به بخش های قلمروهای شمالی (۱۸۷۰) و یوکن (Yukon) و به دنبال آن نوناووت (۱۹۹۹)(Nunavut) تقسیم شد.
امروز شمال
امروزه جمعیت ترکیب شده از سه قلمرو شمالی، اندکی کمتر از ۱۲۰،۰۰۰ نفر است؛ مقداری کمتر از ظرفیت برخی از استادیوم های ورزشی؛ و آب و هوای سرد و انزوای عمومی منطقه همچنان آن را به مکانی نامطلوب برای زندگی، کار و یا بازدید تبدیل کرده است و این امر برای کسانی که در آنجا متولد شده اند مشکلاتی ایجاد کرده است.
گرچه ممکن است راهنمایان تور تلاش کنند با تاکید بر “آرامش” و “فضای باز و وسیع” شمال کانادا چهره خوشبینانه ای از آن به نمایش بگذارند، اما شمال به طور کلی بخش خوشبختی از کانادا نیست. تقریباً تمام آمارهای منفی – جرم و جنایت، خشونت خانگی، سرانه جمعیت زندانیان، مواد مخدر، خودکشی – در شمال نسبت به هر نقطه دیگر در کانادا بسیار بیشتر است، تا جایی که این منطقه غالباً از آمار ملی خارج می شود تا از انحراف میانگین جلوگیری کند. رایج ترین توضیحات این است که ملال آوری و طاقت فرسایی و ناامیدی اقتصادی منطقه همراه با هوای بد باعث افسردگی و اضطراب مزمن در ساکنان آن و همچنین یک جهان بینی عموماً نیهیلیستی میشود. به دلیل فاصله گرفتن از مراکز عمده جمعیت کانادا، شهروندان سرزمین ها نیز از مشکلات اقتصادی قابل توجهی در رابطه با قطع شدن مسیرهای اصلی عرضه کانادا رنج میبرند، از جمله هزینه بسیار بالای زندگی ناشی از قیمت بالای کالاهای وارداتی به ویژه مواد غذایی. این واقعیت که دو منطقه از این سه قلمرو جمعتی بومی دارند – که در حال حاضر جزء نامطلوبترین آمار نفوس کانادا است – فقط اوضاع را پیچیده تر می کند، زیرا بسیاری از جوانان اینویت درگیر سؤالاتی درباره هدف، هویت و فرهنگ در دنیای مدرن هستند.
دولت کانادا در دهه های اخیر نسبت به گرفتاری های شمال حساس تر شده است و یارانه های فدرال برای تحصیلات مناطق شمالی، زیرساخت ها، مراقبت های بهداشتی، برنامه های اجتماعی و احیای فرهنگ بومی به طرز چشمگیری افزایش یافته است. امروزه دولتهای منطقه ای حدود ۷۰ درصد از درآمد بودجه خود را از اتاوا دریافت می کنند. اگرچه واقعیت های جغرافیایی این منطقه دورافتاده همواره مانعی برای خودکفایی اقتصادی به وجود می آورد، اما امید است اکتشافات اخیر نفت، گاز طبیعی و الماس، در صورت مدیریت صحیح، بتواند در دوره ای از فرصت اقتصادی یاری کنند.
قلمرو در مقابل استان – تفاوت چیست؟
از نظر تاریخی تفاوت بین “استان” کانادایی و “قلمرو” در این است که قلمروها توسط اتاوا اداره می شدند، در حالیکه استان ها دارای دولت های خودمختار دموکراتیک بودند. پس از آنکه در دهه ۱۹۷۰ خودمختاری به سرزمین ها اعطا شد، تنها تفاوت واقعی این بود که دولت های قلمرو نمیتوانستند حق الزحمه یا امتیازی را برای منابع طبیعی خود به دست بیاورند- فقط اتاوا می توانست این کار را انجام دهد. این امر نیز به نوبه خود از طریق به اصطلاح، اصلاح “انحراف” در دهه ۲۰۰۰ از بین رفت، بدین معنی که اکنون اساساً هیچ اختلاف معنی داری بین یک استان و قلمرو وجود ندارد که از نام فراتر برود.
دولت در شمال کانادا
از زمانی که کانادا برای اولین بار کنترل روپرتز لند را تا اواسط دهه ۱۹۷۰ به دست آورد، در شمال کانادا دموکراسی بسیار کمی وجود داشت. آنها باید از یک عضو واحد پارلمان بهره میبردند (اما از هیچ سناتوری مشترکا بهره نمیبردند) و امور محلی توسط ماموران عالی رتبه منصوبی اتاوا، که بسیار شبیه فرمانداران استعمار قدیمی حکومت میکردند، اداره میشد. این وضعیت که به طور فزاینده ای نامطلوب بود، به طور گسترده ای در طول حکومت نخست وزیر پیر ترودو (۲۰۰۰-۱۹۱۹) (Pierre Trudeau) که اختیار انتخاب اعضای پارلمان، سناتورها و قانونگذاران منتخب خودشان را (که زمانی رهبر دولت نامیده میشدند و اکنون فقط استاندار نامیده میشوند) به آنها اعطا نمود که نخست وزیر محلی از میان آنان انتخاب و جایگزین قدرت های فرماندار میشد. هرچند که قانونگذاران هنوز وجود دارند، اما اکنون مقامی تشریفاتی شبیه به معاونان فرماندار استان ها هستند که معممولا شخصیت های محلی محبوب یا سیاست مداران بازنشسته هستند تا بروکرات های خارج از قلمرو.
قانونگذاران ارضی نوناووت و سرزمین های شمال غربی نیز به دلیل اینکه کاملاً بیطرف هستند از هم متمایزند، به این معنی که همه اعضا بدون وابستگی به حزب سیاسی انتخاب می شوند. نخست وزیر ارضی و کابینه وی، به نوبه خود به جای اینکه از جناح اکثریت حزب به سبک سنتی پارلمان انگلیس منصوب شوند، به طور کلی توسط قوه مقننه انتخاب می شوند. این امر بعضا با عنوان “دولت به سبک اجماع” شناخته می شود، زیرا تأکید بیشتر بر تصمیم گیری داخل کل قوه مقننه است و نه فقط یک جناح آن.
یوکن
تاریخ یوکان در اصل تاریخ هجوم به ناحیه ای است که طلا در آن کشف شد؛ لحظه ای بزرگ از شهرت بین المللی که از آن زمان تاکنون در سایه آن زندگی کرده است.
منطقه یوکان واقع در گوشه و کنار شمال غربی کانادا، زندگی را به عنوان مقر تجارت خز مناطق شمال غربی شروع کرد. سپس، در سال ۱۸۹۷، در رودخانه کلوندیک مشهور (Klondike) طلا کشف شد. طی یک دهه آینده، هزاران نفر از ساکنان جدید از سراسر جهان با امید دست یازیدن به این فلز گرانبها به یوکان سرازیر شدند. آپارتمان ها، سالن ها و فروشگاه هایی که شتابزده ساخته شده بودند به زودی در شهر داوسون، که در مجاورت رودخانه بود، ازدحام نمودند. علیرغم افسانه های میلیونرهای یک شبه، در واقع فقط تعداد معدودی از ثروتمندان از این هجوم به سمت طلا سود بردند و تا اوایل قرن بیستم، یوکان به همان سرعتی که ایجاد شده بود سقوط کرد. جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) از طریق ساخت بزرگراه عظیم نظامی که یوکان را به بریتیش کلمبیا (British Columbia) و آلاسکا (Alaska) متصل می نمود و باعث دومین افزایش جمعیت شد و یک قشر حیاتی را برای این سرزمین فراهم کرد که به آن کمک نمود تا در نیمه دوم قرن در جریان اصلی تجارت و فرهنگ آمریکای شمالی ادغام شود.
در حالیکه یوکان هنوز از جمعیت کمی برخوردار است، مدرنیته و شهرنشینی یوکان شهرتی مبنی بر برخورداری از کمترین میزان محبوبیت در میان سه قلمرو در مقابل قلمرو شمال غربی و نوناووت پیدا کرده. امروزه بیش از ۷۰٪ مردم یوکان در پایتخت وایت هورس (Whitehorse) یا اطراف آن زندگی می کنند و داوسون مدت هاست كه محو شده است. برخلاف اقتصادهای مبتنی بر کارگران فنی و منابع و فرهنگ های دیگر قلمروها، یوکان همچنین به طور موثری به اقتصاد مبتنی بر خدمات، با طبقه متوسط بالا منتقل شده است که تا حد زیادی به دلیل بخش توریستی انعطاف پذیر است که خود تا حد زیادی بر نوستالژی هجوم به سرزمین طلاخیز وابسته است.
سرزمین های شمال غربی
گرچه نام آن جمع بسته میشود، سرزمین های شمال غربی اکنون در واقع یک واحد هستند، آخرین بخش باقی مانده از مستعمره عظیم روپرتز لند که در سال ۱۸۷۰ توسط کانادا به چندین استان و قلمرو مختلف تقسیم شد. “قلمرو شمال غربی “در واقع همانطور که میدانیم، یک قطعه زمین لوزی شکل است که بین یوکان و نوناووت واقع شده و شامل دوتا از بزرگترین دریاچه های کانادا، گریت بر (Greate Beaer) و گریت اسلیو (Greate Slave) میشود. امروزه بیشتر مردم قلمرو شمال غربی، معروف به شمالی، در حواشی ساحل گریت اسلیو زندگی می کنند، در حالیکه مرکز یلونایف (Yellowknife) بزرگترین شهر قلمرو است. پس از شکست تجارت خز و تقسیم شدن سودمندترین بخش های اقتصادی قلمرو، قلمروی شمال غربی جمعیتی کمتر از ۱۰،۰۰۰ نفر را تا دهه ۱۹۳۰ حفظ کرد، یعنی هنگامی که رسوبات جدید مواد معدنی، نفت و گاز طبیعی به آرامی کشف شدند. همین اتفاق دوباره در اواسط دهه نود در زمانی که الماس کشف شد اتفاق افتاد. اگرچه این هجوم منابع منجر به ورود افراد، صنایع و حرف جدید شد و قلمرو شمال غرب کانادا را به بزرگترین قلمرو کانادا با بیش از ۴۴،۰۰۰ نفر ساکن تبدیل ساخت، قلمرو شمال غربی به اندازه سایر بخشهای دارای منابع مالی کانادا مانند آلبرتا و نیوفاندلند (New Foundland) از ثروت منابع طبیعی خود سود چندانی نبرده است. این امر تا حدودی به دلیل استقرار طولانی و شبه استعماری است که طی آن اوتاوا حق امتیاز خود را از منابع این سرزمین جمع می کرد و نه دولت محلی (به بالا مراجعه کنید). این سیستم سرانجام در سال ۲۰۱۴ منسوخ شد و امید بسیاری داشت که به یک رژیم امتیازی جدید اجازه دهد تا شمالی ها، و به ویژه گروههای بومی بسیاری مستقیماً از منابع استخراج شده از سرزمین های خود سود ببرند.
نوناووت
مبهم ترین، مجزاترین و کلیشه ای ترین قلمروها است. حتی با گفتن “نوناووت” کانادا، تصویری از عجیبترین مناطق جنگلی دورافتاده کشور به ذهن میرسد.نوناووت در سال ۱۹۹۹ به دنبال تلاش دولت فدرال برای ارتقای دولتی خودمختار برای مردم بومی شمال کانادا، در قلمرو شمال غربی، ایجاد شد. نوناووت تنها منطقه ای از كانادا است كه سفیدپوستان كمتر از ۲۰ درصد از جمعیت را تشکیل داده و بیش از ۷۰ درصد از آنها انگلیسی و فرانسوی را به بعنوان زبان اول خود صحبت نمی كنند. بنابراین، فرهنگ سنتی اینوییت، تمام جنبه های زندگی در نوناووت را تحت تأثیر قرار می دهد، تا حدی که در مقایسه با بقیه کانادا که فرهنگ اروپایی هنوز هم در آن حاکم است، تا حد زیادی بیگانه به نظر میرسد.
نوناووت یک پنجم کامل از خاک کانادا را تشکیل می دهد و از دو بخش تشکیل شده است: یک سرزمین وسیع اما عمدتا غیرقابل سکونت (که به سادگی زمین های بایر نامیده میشوند) و یک مجمع الجزایر عظیم شمالی که شامل صدها جزیره غول پیکر و یخی میشود که به قطب شمال می رسند. در سرزمین اصلی و جزایر، مراکز جمعیتی معدودی در مجاورت سواحل متراکم هستند.
بزرگترین شهر نوناووت ، ایکالوئیت (Iqaluit) (که پیشتر با نام “خلیج فرابیشر” (Frobisher Bay) شناخته میشد)، کمتر از ۷۰۰۰ نفر جمعیت دارد و اکثر جوامع عموماً فقیر و بسیار روستایی هستند. هیچ جاده ای وجود ندارد که شهرهای نوناووت را به هم وصل کند.
همانطور که ممکن است از مکانی که تازه در سال ۱۹۹۹ اضافه شده است انتظار داشته باشید،بخش اعظم نوناووت نسبتاً تازه ایجاد شده است. بسیاری از شهرهای این ایالت یا از پایگاههای نیروی هوایی دوره جنگ جهانی دوم ایجاد شده اند (مانند Iqaluit)، یا نتیجه برنامه های اسکان دوران جنگ سرد هستند؛ یعنی هنگامی که دولت کانادا در تلاش برای اعلان حاکمیتی قویتر برشمالگان (Arctic)، مردم شمال را ترغیب کرد تا به قسمت های کم جمعیت نقل مکان کنند. این قلمرو دارای بخش معدن، ماهیگیری و برخی از مشاغل کوچک برای تأمین نیازهای جوامع محلی است، اما اقتصاد نوناووت غالبا به نوعی توسط دولت یا با یارانه اداره میشود. افرادی که در نوناووت زندگی میکنند و با عنوان نوناوومیوت شناخته میشنوند، اغلب مجبور می شوند برای خرید کالاهای اختصاصی، انجام امور تجاری یا دریافت مراقبت های پزشکی پیچیده، به سفرهای گران قیمت به انتاریو بروند.
هشدار: همه حقوق این مطلب متعلق به سایت دفتر ترجمه رسمی ۹۹۸ (فرنام) است و استفاده غیر مجاز از آن موجب تعقیب قانونی است. برای اطلاع از چگونگی استفاده مجاز از این مطلب اینجا را بخوانید.
تنها استان ساحل غربی کانادا، بریتیش کلمبیا (British Columbia)، تمام مرزهای این کشور با اقیانوس آرام را در بر می گیرید و از جنوب آلاسکا (Alaska) در شمال، تا ایالت آمریکایی واشنگتن (Washington) در جنوب، امتداد دارد.
“بی سی” (B.C.) (نامی که اکثرا بریتیش کلمبیا را با آن صدا می کنند) بخاطر موقعیت منحصر به فرد خود، معتدل ترین قسمت کشوری است که به طریقی دیگر با هوای سرد شناخته می شود و بسیاری از نمادهای زیبایی طبیعی را در خود جای داده است: گیاهان همیشه بهار غول پیکر، آبشارهای مرتفع، قله های پر پیچ و خم و برفی – که از دیرباز تصویر محبوب کارت پستال “کانادا” در سراسر جهان را تشکیل داده اند.
بریتیش کلمبیا بعنوان سومین استان بزرگ از نظر جمعیت، در بیش از سه هزار مایلی شهرهای بزرگ کانادا، یعنی تورنتو (Toronto) ، مونترال (Montreal) و اتاوا (Ottawa) واقع شده است و در نتیجه فرهنگ تقریباً متمایزی را تکامل بخشیده است. شهر بزرگ ساحلی ونکوور (Vancouver) و حومه اطراف آن، مراکز غالب جمعیت بریتیش کلمبیا هستند، در حالیکه فضای داخلی و شمال به مراتب روستایی تر است.
جغرافیای بریتیش کلمبیا
جغرافیای بی سی نسبت به بقیه کانادا بسیار متفاوت است و در یک گروه مجزا طبقه بندی می شود. این استان آنچه که به عنوان ناحیه سلسله جبال کشور شناخته می شود را در بر میگیرد؛ رودخانه های طویل، دره های عمیق و رشته کوه های عظیم که تمام آن ناحیه ای وسیع با جنگلی متراکم است.
آب و هوای بارانی به ایجاد ترکیب متنوعی از پوشش گیاهی کمک کرده است که مهمترین آن شامل طیف گسترده ای از درختان همیشه سبز است که زمانی ستون فقرات اقتصاد استان را که در طول تاریخ مبتنی بر چوب بود تشکیل می داد.
ساحل بریتیش کلمبیا دارای بسیاری از آبدره ها، خلیج های کوچک سنگی و سواحل شنی ناهموار و تعداد بسیاری از جزایر است که در حواشی خود فرومیریزند. بزرگترین آنها جزیره عظیم ونکوور در جنوب است که مرکز استان ویکتوریا (Victoria) است و مجمع الجزایر هایده گوائی (Haida Gwaii) به دنبال آن در فاصله ای دورتر در جنوب قرار دارد (که پیشتر با عنوان جزایر ملکه شارلوت شناخته میشد). در بین کوههای ساحلی در ساحل غربی و کوه های راکی و کلمبیا در شرق (که مرزهای استان با آلبرتا را تشکیل می دهند)، بخش اعظم فلات داخلی بی سی شامل زمین های مسطح تری است که برای کشاورزی استفاده می شوند.
مردم “مینلند بریتیش کلمبیا” معمولا از منظر دو منطقه وسیع درباره استان خود صحبت می کنند: “لوئر مینلند”، شامل شبه جزیره ونکوور جنوب غربی و حومه اطراف آن و “داخلی”، که بقیه جاهای دیگر است. بریتیش کلمبیای شمالی نیز معمولاً یک منطقه مجزا در نظر گرفته می شود و مانند بیشتر مناطق شمال کانادا تمایل به داشتن جمعیتی پایین دارد. اکثریت قریب به اتفاق شهروندان در لوئر مینلند ساکن هستند.
تاریخچه بریتانیا کلمبیا
آنچه ما اکنون به عنوان “بریتیش کلمبیا” می شناسیم در اصل دو مستعمره مجزا بوده است؛ مستعمره بریتانیایی “جزیره ونکوور” که در اواخر قرن ۱۸ توسط ناوگان انگلیسی و اسپانیایی کشف شد و قلمرو مینلند “نیو کالدونیا” که در همان زمان توسط بازرگانان خز که یا از مستعمرات شرقی کانادایی انگلیس به غرب مهاجرت کرده بودند و یا از ایالات متحده به شمال مهاجرت کرده بودند. مکانهایی که بازدید آنها قبل از ظهور هواپیماها یا راه آهن بسیار دشوار بود؛ برای ده ها سال این دو مستعمره تنها تعداد بسیار کمی از مهاجران سفید پوست را در خود جای داده بودند و بخش اعظم مردم بومی بودند.
در سال ۱۸۵۸ هجوم مردم به ناحیه ای که طلا در آن کشف شده بود، سرزمین را از تازه واردان انبوه ساخت و بسیاری در آنجا ماندند تا معدنچی یا چوب بر شوند. پس از یک دوره کوتاه حکومت مشترک ایالات متحده-بریتانیا که طی آن این ناحیه به عنوان “قلمرو ارگان” شناخته میشد، در ۱۸۶۶ این جزیره و مینلند بصورت یک واحد سیاسی به نام بریتیش کلمبیا ادغام شدند. در سال ۱۸۶۷ پس از اینکه انتاریو، کبک، نوا اسکاتیا (Nova Scotia) و نیوبرانزویک (New Brunswick) به منظور ایجاد سلطه کانادا ادغام شدند، نخبگان بریتانیایی و کانادایی به سرعت فشاری را بر بی سی برای پیوستن به آن اعمال کردند. در سال ۱۸۷۱ بریتیش کلمبیا با وعده راه آهن بین قاره ای که شرق را به غرب متصل می نمود، پذیرفت تا به ششمین استان کانادا تبدیل شود و به این طریق به مهر کردن معامله کمک نمود.
در قرن های نوزدهم و بیستم پیشرفت هایی در صنعت و حمل و نقل صورت گرفت که به بریتیش کلمبیا اجازه داد تا از طریق تجارت الوار، مواد معدنی و ماهی به یکی از قطب های منابع طبیعی آمریکای شمالی در این قاره تبدیل شود. اقتصاد پررونق باعث ایجاد دهها شهر جدید شد و هزاران مهاجر از سراسر جهان را به خود جلب کرد، از جمله بسیاری افراد را از آسیا جلب نمود که نسبتاً نزدیک است. در دوران مدرن، بی سی تقریبا اقتصاد مبتنی بر منابع خود را به نفع صنایع خدماتی مانند خرده فروشی، گردشگری و طراحی نرم افزار رها نموده است، اگرچه ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخلی استان هنوز از الوار یا استخراج معادن به دست می آید.
ونکوور
اکثر مردم بریتیش کلمبیا ادعا می کنند که از ونکوور آمده اند، اما خود این شهر خیلی بزرگ نیست. با اسکان کمتر از ۶۰۰،۰۰۰ نفر، این شهر، فقط هشتمین شهر بزرگ کشور است که از مکان های کمتر شناخته شده ای مانند وینیپگ (Winnipeg) و میسی سائوگا (Missisauga) عقب تر است. تنها هنگامی که جمعیت شهرهای اطراف ونکوور، مانند ساری (Surrey)، برنابی (Burnaby) و ریچموند (Richmond) را به آن اضافه می کنید، جمعیت “ونکوور بزرگ” به بیش از یک میلیون نفر صعود می کنند.
ونکوور یک شهر زیبا و ساحلی ومرکز تجارت کانادا با کشورهای اقیانوس آرام است و همچنین یک مقصد محبوب برای خریداران آسیایی، کشتی های مسافرتی آمریکایی، اسکی بازان استرالیایی و دیگر انواع گردشگران است. نزدیکی به آسیا همچنین به تنوع نژادی این شهر کمک کرده است و جمعیت چینی، کره ای و هندی ونکوور در سالهای اخیر به وضوح رو به رشد بوده و به این شهر یک ویژگی چند فرهنگی منحصر به فرد داده است که در گستره غنی غذای ونکوور و جشنواره های قومی متعدد قابل مشاهده است. مانند تورنتو، اقلیت قابل رویت ونکوور اکنون بیش از ۴۰ درصد است و در بعضی از محله ها زبان انگلیسی ممکن است به ندرت دیده یا شنیده شود.
بانکداری ، املاک و مستغلات و طراحی نرم افزار نقش مهمی در اقتصاد ونکوور ایفا کرده اند و به این شهر اجازه می دهند تا خود را با شدت به عنوان پناهگاهی برای سرمایه گذاری های بین المللی بازاریابی کند. هرچند، منظره های دریاکنار و کوهستانی ارزان به دست نمی آیند و این شهر به سادگی گران ترین مکان برای زندگی در کانادا است. در واقع، برخی مطالعات ادعا می کنند که این مکان در واقع یکی از گران ترین مکان های زندگی در کل جهان است.
فرهنگ و سیاست بریتیش کلمبیا
بدلیل دور بودن از مراکز جمعیتی بزرگ کانادا در اونتاریو و کبک، مردم بریتیش کلمبیا می توانند با آنچه در سایر مناطق این کشور اتفاق می افتد احساس بیگانگی کنند و همین امر موجب فرهنگی تا حدی وسواسی از تضاد “شرق در مقابل غرب” شده است. کلیشه استاندارد این است که مردم بریتیش کلمبیا نسبت به کانادایی های شرقی تمایل بیشتری به خونسردی و آرام بودن دارند و همچنین کمتر از آنها از جاه طلبی و موفقت برخوردارند. هیچ استعاره ای در واقعیت بی اساس نیست. از نظر تاریخی ، “حرکت به سمت غرب” برای مردم شرقی مشتاق فرار از تلاش بی پایان در تورنتو یا مونترال سفری متداول بوده است، در حالیکه حرکت متضاد آن برای مردم بریتیش کلمبیا که به دنبال مشاغل بزرگ و پول زیاد هستند به همان اندازه محبوب بوده است.
از آنجاییکه بریتیش کلمبیا دارای طبیعتی بدیع است، مردم بریتیش کلمبیا سنتی محیط زیست گرا دارند که غالباً به شکل سیاست و مدهای معروف به “سبز” ظهور می یابد، مثل باغبانی اورگانیک یا “زندگی غیر شهری”. حمایت بحث برانگیز استان از ماریجوانا، گاهی اوقات نتیجه این امر تلقی میشود و محبوبیت “ماریجوانای” خانگی یا باغچه های آبکشتی داخلی، کلیشه های فرهنگی را تشکیل داده اند که تغییر آنها بسیار دشوار است.
در سراسر کشور، سیاست های بی سی شهرتی مبنی بر حواسپرتی یا نامنظم بودن دارند، کلیشه ای که احتمالاً ناشی از کلیشه بزرگتر مردم بریتیش کلمبیا به عنوان سنت شکن، نوپرست از زیرکار درو است. از نظر تاریخی، سیاست های استان تحت سلطه نوعی مبارزه طبقاتی اغراق آمیز و تلطیف شده میان اتحادیه های کار چپ گرا است، مخصوصا دبیران بخش دولتی، پرستاران و اتحادیه های کارمندان دولتی (که ازحزب دموتراتیک جدید استانی حمایت می نماید) و جامعه تجاری با ذهن آزادیخواه (که در اصل از حزب قدیمی اعتباری اجتماعی بی سی حمایت میکرد و اکنون از آزادیخواهان بی سی حمایت می نماید). بریتیش کلمبیا تنها بخش از کانادا است که حزب سبز در آن از موفقیت سیاسی برخوردار بوده است.
هشدار: همه حقوق این مطلب متعلق به سایت دفتر ترجمه رسمی ۹۹۸ (فرنام) است و استفاده غیر مجاز از آن موجب تعقیب قانونی است. برای اطلاع از چگونگی استفاده مجاز از این مطلب اینجا را بخوانید.
در کانادا همه چیز ناگزیر به انتاریو برمی گردد. علت این مسئله این است که انتاریو پرجمعیت ترین استان این کشور به طوریکه که از هر سه کانادایی یکی در مرزهای آن زندگی می کند و به علاوه تقریباً همه مراکز قدرت و مهم در آن است. در میان نقاط دیدنی، پارلمان کانادا، بورس ملی، بزرگترین دانشگاه کشور، دفتر مرکزی تقریباً هر روزنامه بزرگ کانادایی، ایستگاه تلویزیونی، شرکت ها و بانک ها را در اختیار دارد و علاوه بر این ها بلندترین ساختمان کانادا و بزرگترین آبشار آن نیز در انتاریو است.
قدرت انتاریو بدون هزینه نبوده و کانادایی هایی که در خارج از مرزهای آن زندگی می کنند، اغلب آن را با ترکیبی از نارضایتی و شک و تردید تلقی می کنند – مطمئناً آنها شایسته این همه بی عدالتی نیستند. وقتی استانهای دیگر، انتاریو را “مرکز جهان” می نامند منظورشان تمسخر و توهین به این استان است. اما به نظر می رسد برای انتاریو ها مانند یک امر بدیهی است!
جغرافیای انتاریو
انتاریو یک استان بزرگ شبیه ماهی است که بیشتر افراد در دم آن زندگی می کنند. خلیج هادسون در شمال، و چهارتا از پنج دریاچه بزرگ کانادا در جنوب آن قرار دارد.
شمال انتاریو ترکیبی تند از جنگل های متراکم، باتلاق، صخره و خاک بی حاصل است. مهاجران اولیه این زمین را چنان سخت نشان می دادند که اغلب مجبور می شدند مزارع خود را رها کنند و در برخی مناطق حتی درختان از نظر رشد مشکل دارند. شبه جزیره جنوبی که به داخل دریاچه های بزرگ می رود ، داستانی متفاوت است و حاوی زمین های مرتفع و آب و هوای معتدل است و به اصطلاح اسب طلایی از زمین جنوبی نامیده می شود که با ساحل غربی دریاچه انتاریو هم مرز است پرجمعیت ترین بخش کانادا است. هرچند پراکندگی شهری متعاقب از زیبایی طبیعی بسیار به دست آمده است. منطقه مرکزی انتاریو نسبتاً کوچک دارای جنگل های دلپذیر و حومه شهر است که از مناطق محبوب برای اردوگاه ها و کلبه ها است.
آب دریاچه ها و رودخانه ها، از لحاظ تاریخی یکی از صنایع مهم انتاریو بوده است، هم از نظر قابل شرب بود و هم از نظر تولید برق که از سدها و توربین ها بدست می آمد. اگر منابع جهانی کاهش یابد، آنها می گویند انتاریو ممکن است همان چیزی که عربستان سعودی برای نفت است برای آب باشد.
تاریخ انتاریو
تاریخچه کانادا بسیار مربوط به تاریخ انتاریو است. یا حداقل مقدار زیادی از آن از آنجا شروع می شود. همانطور که در کتاب های تاریخ آموختیم (اگر تاریخ را خوانده باشیم)، سرزمینی که اکنون انتاریو است بر خلاف کبک، که توسط فرانسوی ها مستقر شده، توسط انگلیسی ها مستقر شده است. پس از فتح کبک توسط بریتانیا در جنگ هفت ساله (۱۷۵۴-۱۷۶۳)، قبل از اینکه بنیانگذاری سلطنت کانادا در سال ۱۸۶۷ صورت بگیرد و قانون اساسی فعلی کانادا به تصویب برسد، این مستعمره توسط تعدادی از سیستم های سیاسی مختلف اداره می شد. استانها همچنان خود را براساس اختلافات خود تعریف می كردند و در حال حاضر انتاریو نقش مدافع حقوق انگلیسی و پروتستان در كانادا و كبك از منافع فرانسوی ها و كاتولیك ها دفاع می کند.
برخلاف بیشتر مناطق دیگر کانادا، انتاریو در قرن نوزدهم بسیار سریع شهرنشینی را گسترش داد. در حال حاضر با داشتن شهرهای بزرگ و زیرساخت های اقتصادی و توسعه یافته به سرعت در سال های اواخر انقلاب صنعتی به کانون تولید و تجارت کانادا تبدیل شد. اگرچه بخش کشاورزی استان به سرعت کاهش یافت و زمین های های اطراف معادن آهن، فولاد و نیکل از بین رفت اما به انتاریو اجازه داد بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) صنعت اتومبیل خود را تاسیس کند. بحث برانگیزتر این است که این استان همچنین با وارد کردن ارزان مواد اولیه مانند الوار، گندم و روغن از استان های دیگر به واسطه تصویب تعرفه های بین المللی بالا در پارلمان کانادا که تحت کنترل انتاریو بود تجارت با شهرهای همسایه در ایالات متحده آمریکا را به ثمر برساند.
مهاجران بیشتری در انتاریو نسبت به هر جای دیگر در کانادا مستقر می شوند، و همچنان که جمعیت این استان – به ویژه بزرگترین شهر آن ، تورنتو – همچنان رو به رشد است ، مکانی بزرگ که در حال حاضر در حال رشد هم است. اختلاف جمعیت استان در حال حاضر بسیار شدید است – دومین استان بزرگ کانادا، کبک پنج میلیون نفر کمتر از انتاریو دارد – و جمعیت آن در حال کاهش است – که این امر باعث می شود کانادا به یک فدراسیون نسبتاً طولانی تبدیل شود. موفقیت در کار یا سیاست کانادایی با ساده تر شدن در انتاریو و نادیده گرفتن هرجای دیگر، آسان است که می تواند کام ساکنان “همه جای دیگر” را بیش از کمی تلخ کند.
تورنتو
اگر انتاریو کانادا باشد، تورنتو انتاریو است. بیش از ۴۰ درصد از ساکنان انتاریو در تورنتو و یا در منطقه اطراف آن – معروف به منطقه بزرگ تورنتو (GTA) یا “۹۰۵” پس از کد منطقه ای – زندگی می کنند و این کلانشهر پررونق بیشترین مراکز تجاری را در خود جای داده است.
تورنتو در سواحل دریاچه انتاریو در شبه جزیره بزرگ جنوبی استان تأسیس شد، تورنتو (اولین بار به عنوان فورت یورک (Fort York) شناخته می شود) در اصل به عنوان مرکز استعماری کانادای فوقانی برای فاصله استراتژیک خود از ایالات متحده انتخاب شد – نگرانی که امروز با توجه به میزان تجارت این شهر با آمریکا طعنه آمیز به نظر می رسد. پس از کنفدراسیون ، تورنتو تمایل به پایتخت کانادا را از دست داد، اما همچنان پایتخت انتاریو است، با این که مجلس مشرف به منظره پارک ملکه است.
به عنوان پنجمین شهر بزرگ آمریکای شمالی، تورنتو محل زندگی همان فرهنگ پر جنب و جوش و بزرگ است که رقبای خود مانند نیویورک و شیکاگو از خود تعریف می کند و دارای فروشگاه های بزرگ، رستورانهای گران قیمت، موزیکالهای درجه یک، متروهای شلوغ و غیره است. در واقع اکنون این یک شوخی در حال اجرا است که فقط در مورد چگونگی “کلاس جهانی” این یا آن عنصر تورنتو بحث کنیم. هنگامی که به واسطه جمعیت قاطع پروتستان های طبقه متوسط و سفید، به عنوان “روم متدیست” شناخته می شد، هجوم گسترده مهاجرت پس از جنگ ، تورنتو را به یکی از چند فرهنگی ترین شهرهای زمین تبدیل کرده است. امروز نیمی از ساکنان این شهر در خارج از کشور متولد شده اند و ۱۴۰ زبان مختلف در آپارتمان ها، رستوران ها، محل های کار و مراکز اجتماعات آن صحبت می شود.
اتاوا
“اتاوا” به زبان كانادایی معمولی، كلمه ای است كه به معنای “دولت فدرال” و همه چیز مرتبط با سیاست ملی کانادا است. اما این مکان ششمین شهر بزرگ کانادا (و دومین شهر بزرگ انتاریو) با جمعیت زیادی در حومه شهر شناخته می شود که باعث می شود چیزی بیش از یک شهر ساده سیاستمداران و بوروکرات ها محسوب شود.
تقریباً همه آنچه از اوتاوا می شناسید، نتیجه برنامه ریزی دقیق دولت است. در زمان پیش از هم پیمانی بریتانیا در سال ۱۸۶۷ این شهر را به دلیل موقعیت استراتژیک خود به عنوان پایتخت جدید کانادا به دلیل اینکه در فاصله دوری از ایالات متحده و در مرز کبک واقع شده بود برگزید.
در اینجای استان انتاریو جمعیت بالای فرانسوی قرار داشت که به نظر می رسید روح همکاری با دیگر نقاط را داشته و به عنوان مرکز کشور جدید در نظر گرفته شده. از آن زمان، دولت های متوالی قوانینی را تصویب كردند كه تضمین می كند این شهر به عنوان پرکاربردترین بخش كانادا باقی بماند، جایی كه هر ساكن می تواند از انگلیسی به فرانسه تغییر جهت بدهد بدون آنكه پیشخدمت یا صندوق دار خود را سردرگم كند و در این شهر “ARRET” (در فرانسه به معنی توقف) فضای مساوی با “STOP” در تابلو های راهنمایی و رانندگی شهر دارد.
از نفاط برجسته اوتاوا ساختمانهای عظیم پارلمان است که بر فراز کانال ریدو (Rideau) ساخته شده ساخته شده و به عنوان سمبل برجسته اقتدار سیاسی کانادا شناخته می شود. تعداد بیشماری از جاذبه های گردشگری دولتی مانند دیوان عالی، محل سکونت نخست وزیر و استاندار و مجموعه گسترده ای از سفارتخانه ها، گالری ها ، موزه ها و بناهای تاریخی را نباید فراموش کنید.
زندگی در استان انتاریو و بخصوص شهر تورنتو یک مزیت برای مهاجران محصوب می شود و دلیل اصلی آن عدم شناخت شما به عنوان مهاجر است. اگر به تازگی به تورنتو مهاجرت کردید یا قصد مهاجرت دارید و نکاتی در مورد آن می دانید که ما فراموش کردیم در این مطلب در مورد آن بنویسیم برای دیگر خواننده های این مطلب بنوسید.
هشدار: همه حقوق این مطلب متعلق به سایت دفتر ترجمه رسمی ۹۹۸ (فرنام) است و استفاده غیر مجاز از آن موجب تعقیب قانونی است. برای اطلاع از چگونگی استفاده مجاز از این مطلب اینجا را بخوانید.
کبک به عنوان تنها منطقه فرانسوی زبان آمریکای شمالی، با هر جای دیگر این قاره تفاوت دارد. اکثریت جمعیت متشکل از فرانسوی-کانادایی و نوادگان سکنه فرانسوی قرن هفدهم هستند که در برابر قرن ها فشار برای مقاومت در اجتماع آنگلو مقاومت کرده اند. این سنت تا به امروز ادامه دارد، و کبک مدرن مکانی پر جنب و جوش و فریبنده است که ساکنانش همیشه مصمم به حفظ فرهنگ متمایز و ارزشهای منحصر به فرد هستند.
به عنوان دومین استان پرجمعیت کانادا ، نگرانی های کبک نقش بزرگی در شکل دادن به تاریخ کانادا داشته و همچنان تأثیر بسیار زیادی بر فرهنگ ، سیاست و اقتصاد کانادا می گذارد. رابطه کبک و بقیه کانادا (یا “ROC”) همیشه آسان نبوده است. تنش بر سر زبان برای قرن ها و در طی چند دهه گذشته ، مسئله تجزیه طلبی شدت یافته است – اینکه آیا بهتر است که کبک از کانادا خارج شده و به یک کشور جداگانه تبدیل شود – یکی از دشوارترین بحث ها در کانادا بوده است.
کبک بزرگترین استان کانادا از نظر وسعت است ، اما بخش اعظم آن قلمرو مسکونی نیست – و غیر قابل سکونت است. شمالی ترین نقطه استان، بیابانی قطبی و لم یزرع شبیه به سه قلمرو شمالی کانادا است که محل سکونت خرس های قطبی ، گوزن آمریکای شمالی و گرگ های قطب شمال است، در حالی که منطقه مرکزی مملو از جنگل های متراکم و شمالی است. درست مثل انتاریو (Ontario)، تلاش های اولیه برای استعمار شمال عمدتا به دلیل خاک سنگلاخ و آب و هوای سخت که کشاورزی را غیرممکن کرده بود ، ناموفق بودند.
اکثریت قریب به اتفاق مردم کبک همواره در اطراف رودخانه عظیم سنت لارنس (St. Lawrence River) زندگی می کردند که از اقیانوس اطلس جدا شده و به جنوب شرقی کبک متصل میشود. این مسیری بود که نخستین کاشفان اروپایی برای ورود به آمریکای شمالی از آن استفاده کردند و هر دو شهر بزرگ کبک ، مونترال (Montreal) و کبک سیتی (Quebec City)، در اصل به عنوان شهرهای ساحلی پدید آمدند. زمین این منطقه سرسبز و حاصلخیز است و دارای تپه های ناهموار، دریاچه های کوچک و خاک قابل کشت است که توسط ساکنان اولیه فرانسوی-کانادایی و یا کشاورزان توانا کشت شده اند.
زمستان های برفی و طولانی کبک نماد این استان است و “کارناوال دو کبک” (Carnaval du Quebec) بزرگدر فضای باز در شهر کبک، که شامل اسکیت، سورتمه سگ ها، مجسمه سازی با یخ و سورتمه سواری میشود که یکی از نکات برجسته سال است. در حالی که کبک نسبت به استان های کوهستانی بریتانیا کلمبیا و آلبرتا زمین مسطح تری دارد کوههای معتدل لورنتی در جنوب این استان به عنوان محل همایش اصلی اسکی شرقی کانادا عمل می کنند.
حدود نیمی از هشت میلیون ساکن کبک در مونترال زندگی می کنند که دومین شهر بزرگ کانادا پس از تورنتو (Toronto) است. مونترال ، یک شهر مدرن، شیک و بین المللی است که خانه بسیاری از جاذبه های فرهنگی برتر استان (و در واقع ، کشور) است، از جمله “جشنواره جاز مونترال” و کمدی استندآپ “Just For Laughs”. از لحاظ تاریخی ، مونترال بخاطر جمعیت بالای انگلیسی های ثروتمند، بعنوان مامن انگلیسی زبانان شناخته میشد و فرزندان شهر نشینان انگلیسی بودند، در حالیکه در استانی تحت تسلط فرانوسوی ها قرار داشتند. به دلایل مختلف سیاسی و اقتصادی، بسیاری از انگلیسی ها در دهه های اخیر تصمیم به ترک این کشور گرفته اند، اما امروزه تنها حدود ۱۵٪ مونترالی ها به عنوان اولین زبان خود انگلیسی صحبت می کنند. تأثیر آنها به اندازه ای قوی است که تقریباً ۶۰٪ از کل ساکنان ادعا می کنند دو زبانه هستند، هرچند که این بالاترین نرخ هر شهر بزرگ کانادایی است. در حالی که مونترال همواره دارای جوامع قابل توجهی یهودی، ایتالیایی و ایرلندی بوده است، موجهای جدید مهاجرت از خارج از اروپا به تغییر شکل جمعیتی، آشپزی و فرهنگ این شهر کمک کرده اند.
شهر کبک ، که اغلب بطور گیج کننده ای به سادگی توسط افراد محلی کبک نامیده می شود، دومین شهر بزرگ استان و مرکز استان است. برخلاف مونترال چندفرهنگی، شهر کبک به طور گسترده ای به صورتی یکنواخت فرانسوی است و نرخ دو زبانه بودن، انگلیسی-کانادایی و مهاجران بسیار پایین تر است. کبک شهری قدیمی تر از مونترال است و طعم های بسیار برجسته اروپایی را از طریق مغازه ها ، معماری و جشنواره های خود حفظ می کند. هنوز بقایای کافی از تاریخ این شهر به عنوان یک قلعه دیواری قرن 18 وجود دارد که آن را به عنوان میراث جهانی یونسکو در سال ۱۹۸۵ ثبت نموده است.
بیشتر ساکنان دیگر کبک یا در شهرهای حومه نزدیک مونترال مانند لاوال (Laval)، ترابن (Terrebonne) و لونگوئیل (Longueuil)، حومه های نزدیک شهر کبک ، مانند لویس (Lévis) زندگی می کنند، یا جایی در فاصله تقریبی ۳۰۰ کیلومتری بین دو شهر بزرگ، بیشتر منطقه شهرکهای شرقی، که در جنوب رودخانه سنت لارنس واقع شده است و محل اجتماعات قابل توجهی از شروبوک (Sherbrooke) و تروس-ریوریس (Trois-Rivières) است، زندگی می کنند.
تاریخ کبک
کاوشگران فرانسوی اولین اروپاییانی بودند که به طور فعال در زمینی که اکنون کانادا است مستقر شدند وقبل از ادامه مسیر به سمت غرب، مستعمره ای چشمگیر موسوم به“فرانسه جدید” را در کنار رودخانه سنت لارنس در ۱۶۰۳ تشکیل دادند. به عنوان استادان تجارت خز، استعمارگران اولیه فرانسه به عنوان افراد تنومند علاقه مند به دشت و صحرا پیدا کردند شهرت پیدا کردند. با حرکت در زمینهای خصمانه این قاره و ایجاد اتحادهای تولیدی با ملل بومی، سرانجام در سال ۱۷۵۶ تنش های میان منافع فرانسه و انگلیس منجر به جنگ بین دو قدرت اروپایی (جنگ هفت ساله ، یا جنگ فرانسه و هند) شد و فرانسوی ها شکست خوردند. فرانسه جدید توسط انگلیسی ها به تصرف درآمد، ارتش فرانسه مجبور شد قاره را رها کند و تمام مهاجران فرانسوی باقیمانده تحت سلطه انگلیس قرار گرفتند. این لحظه مهم ، که توسط کبک مدرن به سادگی “فتح” لقب گرفته است، بستر هر آنچه را که بعد از آن بدست آمده است تشکیل می دهد.
از آنجا که تعداد مهاجران فرانسوی در آمریکای شمالی از انگلیسیها بسیار بیشتر بود، بریتانیایی های پیروز به سرعت نتیجه گرفتند که فرانسه جدید -که فورا به “کبک” تغییر نام داده شد ، فقط در صورتی بعنوان مستعمره انگلیس اداره میشد که اجازه حفظ سنت های فرهنگی متمایز خود را داشت. یک قانون انگلیسی معروف به“قانون کبک” (۱۷۷۴) به ساکنان اجازه می داد تا در کلیسای کاتولیک به زبان فرانسه صحبت کنند و به عبادت بپردازند و به طور کلی همان شیوه زندگی خود را تحت قوانین فرانسه حفظ کنند. با این وجود قدرت سیاسی و اقتصادی در دستان یک نخبه کوچک انگلیسی زبان متمرکز بود. تحت حکومت آنها ، کبک تا قرن بیستم یک جامعه فئودالی کاملاً روستایی و مرزی بود. در بیشتر تاریخ خود، اکثریت مردم کبک عمدتاً زندگی ناچیزی را به عنوان کشاورزان معیشتی می گذراندند، در حالی که روحانیت کاتولیک نقش عظیمی در آموزش و سیاست بازی می کرد. حتی پس از پیوستن به کانادا در سال ۱۸۶۷ ، کبک فرانسوی زبان کاملاً محافظه کار و سنتی و از نظر فرهنگی و اقتصادی از بقیه آمریکای شمالی جدا بود.
دو دوره موریس دوپلیس (Maurice Duplessis) بسیار راستگرا (۱۹۵۹-۱۸۹۰) که از ۱۹۳۶-۱۹۳۹ و ۱۹۴۴-۱۹۵۹ به عنوان نخست وزیر کبک خدمت می کرد ، معمولاً به عنوان آخرین نفس این مرحله خاص از زندگی کبک در نظر گرفته میشود. اواسط قرن بیستم شاهد افزایش تدریجی طبقه متوسط تحصیل کرده تر و سکولار بود ، و مرگ دوپلیس در سال 1959 به یک دولت لیبرال تر اجازه داد تا جای خود را بگیرد و هدایت یک سلسله اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بسیار گسترده ، ملقب به Révolution tranquille یا “انقلاب آرام” به عهده گرفت. در میان موارد دیگر ، زنان کبک شروع به کار، طلاق و استفاده از کنترل موالید کردند، در حالیکه مردان، خانواده های خود را به شهرها منتقل می کردند ، مشاغل مدیریتی و اداری را به دست گرفتند و اتحادیه های بزرگ و قدرتمندی تشکیل دادند. كلیسا نقش فعال خود در سیاست و خدمات اجتماعی را متوقف كرد و مردم به تدریج دست از شرکت در عشای ربانی کشیدند. در طی یک نسل ، کبک یک جهش کامل انجام داده بود. و از روستایی ترین ، مذهبی ترین و محافظه کارترین بخش کشور به شهری ترین، سکولارترین و پیشرفته ترین استان تبدیل شده بود.
فرهنگ کبک
هویت کبک به عنوان یک ملت خاص با فرهنگ متمایز فرانسوی زبان آنها ، که اغلب به عنوان ترکیبی از سنت های اروپایی و نگرش آمریکای شمالی توصیف می شود ، گره خورده است. اگرچه كبك مانند بقیه كانادا ، به ویژه در شهرهای بزرگ آن ، به محلی چند فرهنگی تبدیل می شود ، كبك ها در مواجهه با تحولات چشمگیر اجتماعی و فناوری ، سعی در حفظ هویت تاریخی خود داشتند.
اکثریت قریب به اتفاق مردم کبک ، حدود ۹۴٪ ، به زبان فرانسه صحبت می کنند. اکثر آنها می توانند حداقل کمی انگلیسی صحبت کنند ، شهر مونترال – خانه تاریخی اقلیت قدرتمند انگلیسی زبان کبک – که بیش از شهرهای دیگر عملا مکانی دو زبانه در کانادا است. حمایت و تقویت استفاده از زبان فرانسوی از لحاظ تاریخی پروژه اصلی میهن پرستی کبک بوده است و از دهه ۱۹۷۰ تاکنون دولت استانی چندین قانون برای محدود نمودن استفاده از انگلیسی در مشاغل ، مدارس و – از همه بدتر – در علائم عمومی و تبلیغات تصویب نموده. هسته حقوقی این قوانین، منشور زبان فرانسوی است، که “لایحه ۱۰۱” نیز نامیده میشود و قوانین جدی آن بیش از ۴۰ سال است که اداره سیاست زبان کبک را به عهده دارد.
اکثر مردم کبک از قومی فرانسوی – کانادایی تبار و از فرزندان گروه نسبتاً کوچکی از خانواده های مهاجر استعماری قرن هفدهم هستند و بسیاری از معروف ترین استعاره های فرهنگی استان به گذشته های مشترک روستایی قرن های پیش آن جامعه بازمی گردند. غذاهای سنتی فرانسوی-کانادایی مانند سوپ نخود فرنگی ، پای گوشت (tourtière) و cipaille ، که نوعی خورش است، غذاهای “محلی” دلچسب باقی می مانند. کلیشه افتخارآمیز کانادایی شیره درخت افرا از کبک سرچشمه می گیرد، جایی که در ابتدا توسط کشاورزان ساکن جنگل در cabanes à sucres (به طور تحت الفظی “لکه های قند”) جمع آوری شد. آهنگ های فولکلور فرانسوی-کانادایی ، مانندآلوئت (Alouette) یا لس رافتمن(Les Raftsmen) ، اغلب در مورد کارهای روستایی، کاوش در بیابان یا زندگی در مزرعه است. امروزه مردم کبک از مجموعه کانالهای تلویزیونی و ایستگاههای رادیویی به زبان فرانسوی لذت می برند و اغلب دارای سلیقه بسیار متفاوتی از فرهنگ پاپ نسبت به کانادایی های انگلیسی در استانهای دیگر هستند.
تجزیه طلبی کبک
این ایده که کبک به عنوان یک “ملت” منحصر به فرد در آمریکای شمالی وجود دارد ، کاملاً قدیمی است ، اما گام های فراتر از آن و بحث درباره اینکه کبک باید کانادا را کاملا ترک کند و کشوری برای خود تشکیل دهد نسبتا جدید است. این ایدئولوژی که به “تجزیه طلبی” معروف است در دهه ۱۹۶۰ زمانی برجسته شد که اقتصادی ضعیف همراه با فرهنگ پس از انقلاب آرام، ایده های غیرقابل تصور قبلی را ناگهان جذاب تر کرد. درست همانطور که مردمان استعمار شده در آسیا ، آفریقا و خاورمیانه، اربابان امپریالیستی خود را رها می کردند ، بسیاری از مردم کبک شروع به تکمیل رویای فرار طولانی خود از سلطه انگلیسی ها کردند.
استدلال به نفع تجزیه طلبان اشکال مختلفی به خود می گیرد و تجزیه طلبان راست و چپ و نیز تجزیه طلبان میانه رو و افراط گرایان تجزیه طلب وجود دارند. برخی از تجزیه طلبان بر این باورند که کبک باید به دلایل وطنی کاملاً میهن پرستانه برای خود کشوری باشد؛ و از اینکه بخشی از کانادایی باشند که برای آنها جایی انگلیسی و کاملا بیگانه است، احساس حقارت میکنند. برخی دیگر ممکن است اعتقاد داشته باشند که کانادا کشور خوبی برای عضویت در آن نیست و فکر میکنند که کبک می توانست بدون دولت کانادا، که کبک را عقب نگه داشته است، ثروتمندتر و موفقتر باشد. برخی دیگر اساساً ممکن است کانادا را دوست داشته باشند ، اما معتقد باشند که کبک و کانادا می توانند به عنوان دو کشور جداگانه همکاری بهتری را میان خود ترتیب دهند.
یک حزب سیاسی استانی جدید مختص تجزیه طلبی موسوم به Parti Quebecois در سال ۱۹۶۸ تأسیس شد و در سال ۱۹۷۶ انتخاب شد تا به قدرت برسد. در سال ۱۹۸۰ ، یک همه پرسی ایالتی در مورد جدایی طلبی را در سطح استان ترتیب داد ، اما مردم کبک در نهایت رای به ماندن دادند. علیرغم شکست ، جنبش تجزیه طلبانه فرانسه – کانادا در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ از نظر قدرت و اندازه رشد کرد. چندین نخست وزیر جدایی طلب دیگر انتخاب شدند ، اکثر نمایندگان کبک در مجلس عوام کانادا به جدایی طلبان تبدیل شدند و دومین همایش جدایی طلبی در سال ۱۹۹۵ برگزار شد – و تنها با تفاوت کمتر از یک درصد شکست خورد.آن شکست بسیار ناراحت کننده بود و از آن زمان جنبش تجزیه طلبی تا حدی محبوبیت خود را از دست داد و بسیاری از مردم کبک اکنون تجزیه طلبی را به عنوان منحرف شدن از مشکلات اجتماعی و اقتصادی مهمتر تلقی می کنند. جدیدترین دولت جدایی طلب کبک تنها یک سال و نیم (سپتامبر ۲۰۱۲ تا آوریل ۲۰۱۴) مسئولیت خود را عهده دار بود و در انتخابات فدرال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۵ ، اکثر کاندیداهای جدایی طلب پارلمان شکست خوردند.
سیاست کبک
با وجود گذشته سنت گرایانه ، گفته می شود که کبک مدرن یکی از چپ گراترین مکان ها در آمریکای شمالی است. اتحادیه ها بزرگ و قدرتمند هستند، یک سیستم رفاهی سخاوتمندانه از گهواره تا گور وجود دارد ، و افکار عمومی تقریباً به صورت همه جانبه ای از مسائل بحث برانگیز اجتماعی مانند سقط جنین ، حقوق LGBT ومرگ خوب حمایت میکند. بنابراین ، سیاست در کبک ایدئولوژیک تندرو نیست و اکثر سیاستمداران از برنامه های اجتماعی و دمکراتیک مشابهی پشتیبانی می کنند. منبع بزرگتر دوقطبی بودن مسئله جدایی طلبی است.
از دهه ۱۹۷۰، کبک تحت یک سیستم دو طرفه عمل نموده است که تجزیه طلبانParti Quebecois را علیه حزب ضد جدایی (یا “فدرالیست”) ،حزب لیبرال کبک، به رقابت وا میدارد. هر دو حزب اساساً ناسیونالیست هستند، اما لیبرال ها بر این باورند که منافع کبک با کار کردن در سیستم موجود در کانادا قابل دستیابی است، در حالی که جدایی طلبان معتقدند تنها ملیت مستقل می تواند معامله منصفانه ای را که لیاقت آن را دارند به مردم کبک ارائه دهد. در سال ۲۰۱۸، یک حزب جدید ائتلاف Avenir Quebec (ائتلاف برای کبک) برای اولین بار به قدرت رسیدند. این حزب محافظه کار پوپولیستی و ناسیونالیستی محافظه کار به سبک اروپایی است که قول داده است بحث جدایی طلبان را مجددا آغاز نکند.
به عنوان دومین استان بزرگ این کشور ، سیاست کبک تأثیر زیادی بر سیاست کل کانادا دارد. بسیاری از نخست وزیران اخیر کانادا ، مانند بسیاری از چهره های برجسته دیگر در دولت کانادا ، از کبک آمده اند. از آنجا که جدایی طلبی کبک یک بحران وجودی جدی برای بقای کانادا به عنوان یک کشور محسوب می شود ، سؤال قدیمی “این که کبک چه می خواهد؟” چیزی است که طی سالها مورد توجه بسیاری از طبقه سیاسی کانادا قرار گرفته است. ابتکاراتی مانند تقدیس زبان فرانسه به عنوان زبان رسمی کانادا و ارائه یارانه برای دولت رفاه کبک نشان دهنده تلاش های قابل توجهی برای فرونشاندن احساسات تجزیه طلبانه از طریق حرکات مصالحه آمیز است، گرچه آنها موجب ایجاد نارضایتی در دیگر بخش های کشور شدند، جاییکه توسعه کبک در دیگر بخش های کشور تنها به عنوان “تسلیم” در برابر شکایات یا نارضایتی در نظر گرفته میشود.
کبک یکی از مقاصد مهاجرتی اصلی است انتخاب این استان برای مهاجرت نیازمند بررسی دقیق است، آب و هوایی متفاوت یکی از دلایل اصلی است. اگر تجربه زندگی در کبک را دارید برای ما بنویسید.
هشدار: همه حقوق این مطلب متعلق به سایت دفتر ترجمه رسمی ۹۹۸ (فرنام) است و استفاده غیر مجاز از آن موجب تعقیب قانونی است. برای اطلاع از چگونگی استفاده مجاز از این مطلب اینجا را بخوانید.